تنهایی
وَقتی دَسـتـآن تـــُـو
نظرات شما عزیزان:
دَر دَست مـَن نـَبــآشــَد
دَسـت رآ می بــآزم
حَتـی اَگـر تـمـآم حُـکـم هآی دِل
دََر دََســـت مــََـن بـــــآشـــََــــد !
روزی میرسد که در خیال خود
جای خالی ام را حس کنی
در دلت با بغض بگویی :
“ کاش اینجآ بود “
اما مَـن دیگر
به خوابت هم نمی آیم...
دلم را
به روی عالم و آدم بسته ام
مگر ” دلبستگی ” همین نیست؟
بعضی از نگـاه ها، صــدای قشنگــی دارنــــد!
بعضـی ها را هر چقـــدر هم کـه بخواهـی، تمام نمی شوند ...
سکـوتشان خالی می کنـد دل آدم را ...
دیـشب
قصـــه ات را
بــــرای کســـی می گفتــم
بـــاز دوبـــاره عـــاشقـت شــدم
دلم یک جای دنج میخواهد
آرام و بی تَنِش
جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی!
تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد
مثلا آغوش تو
نگاهت را گره بزن
به هر لحظه من
حس امنیت می گیرم
وقتی تو
درگیر منی
آغشته به تومیشود
روحم
نفسم
بندبندوجودم
وقتی در حصاربازوانت
بوسه باران
میشوم...
نگاه تو تلخ …
اشکهای من شور …
یادت شیرین …
زندگی ام "بامزه" است !
بـــﮧ ســـیــــم آخــــر ..
ســـآز مـی زنـــــم امـشـَــب
بـه کـــوری چـشـــم دنیــــا
که ســــــآز مـخـــآلــف می زنــَــد
بـــآ مــَـن ! !
دلم غوغا به پا میکند...
وقتی آرزویی به ذهنم بیاید و "تو" بین آن نباشی
این شهر را
دوست ندارم…
تمامِ خیابانهایش
یک طرفه است،
همه فقط، می روند…
پیکــــها خالی میـــشوند و
سیــگارها تمام،
اما من هنوز هم لبـریز دردم!
دیـــگر لبخندی صورتم را قلقلک نمی دهــد
خسـته تـر از آنم کـه بغضم را روی شانه های تو بتکانم
پیـله می بنـدم در خــودوبا طرحی از لبخند در دل می خندم
لــــــــحظــه های ســــکوتــم؛
پـــــر هیاهــــــــــو تریــن دقــــایق زندگیـم هستنـــد
مــــــملو از آنــــــچـــه
مـی خواهـم بــــــــگویـم
و
نـــمی گـــــویـم...